حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

هی وای من

کاش داستان خاطره ها فقط با خوبیها بسته می شد ...

کاش خاطره هامان فقط همون دوره شیرین وکوچک کودکانه مان بود...

خیلی دیر کردم واسه این خبر

الان حدود 1 ماهه که آیهان داره خودش ره می ره.

درستشو بگم از سیزده فروردین که 9 ماه و 13 روزش بود.

گذاشته بودم تو یاداشت هام که منتشرش کنم یادم رفته بود.


رفتی بدرک بن لادن

یکی پس از دیگری...

این ملعون هم رفت ...

ای خدا کی نوبت بعدیش می رسه؟؟؟

گزینه صحیح رو انتخاب کن خدا تو اولین فرصت plz...

1-لیبی

2-بحرین

3-سوریه

4-نعلت خدا بر ظالمین دوستان دورغویش...

می خوام شاید خودم باشم

یه نفر کامنتی به این مزمون به من تو پست 

این کوچولو که می بینین آیهان ماست 

داده:


خیلی ببخشید ها ولی آیهانم شد اسم قحطی اسم که نیومده بود ؟!!!!!!!!


جواب من:(ببخشید که دارم رک می نویسم)

به حد کافی عرب داریم و به حد کافی سید و...

و به حد کافی عربا به حساب حوریای که تو بهشت موعود به جنگجویان خودش داده بود و تو ایران اون پریها رو 10 تا 10 پیدا کردن و ما شدیم نسل اونا.

یه بار هم موغولا اینکارو کردن...البته به اونا نمی دونم پری قول داده بودن یا نه...

یه زمونی هم انگلیسا و پرتغالیها تو جنوب به حساب ایرانی خیلی غیرتی رسیدن.

یه زمونی نه چندان دور ایران شد تحت سلطه روس ...

یه زمونی اونا رفتن این بار امریکاییا با ایرانیا حال کردن...

حالا انگلیس +عرب + روس استفادشو می برن ...

یه خورده سرتو بگردونی می فهمی چی بسرمون اومد-

-البته می دونم که داغ کردی چون فقط داغ کردن بلدی...

-می دونم که خیلی غیرتی شده ، خیلی هم تعصبی هستی مگه نه؟

-اینه که جلوی تفکرتو گرفته که به زندگی این اون سرک میکشی.

-حتما هم از اون منتظراش هستی...

من یک ترکم می خوام اسمم ترکی باشه ...

من یک ترک می خوام ترکی صحبت کنم...

من تو مدرسه و دانشگاه می خوام معلمم ترکی حرف بزنه...

من می خوام ترکی بنویسم و ترکی حرف بزنم...



عجب کلاهی سر عزراییل رفت ها

5 شنبه شب  11 فروردین ...

نمی دونم خدا خواست که دوباره بتونم بنویسم و خیلی دوباره های دیگه...

یا اینکه خدا خودش هم نمی خواست ناراحتی پدر ومادرو مو ببینه...

حدسم بیشتر به دومی میره.

می گفتم...

5شنبه آیهان سوار روروک، رفته بود داشت سر این بخاریمون می کوبید و حال می کرد با صداش.

من هم به هوای کودکی اون و همچنین حال هوای خودم با هاش همراه شدم ،یه آهنگ های بسیار هنجار زدیم!!!تا جایی که مامان آیهان دیگه جونش به لبش اومد ...

تا اینجا داشته باشین. 

شام رفته بودیم خونه بابا اینا برگشتنی یه خورده هوا بارونی وسرد شده بود . موقع خواب فاطمه ازم خواست که تا نخوابیدی اون بخاری رو هم روشن کن تا بچه سرما نخوره ،منم طاعت امر وبعدش لالا. 

حدود نیم ساعت بود که یهو به کلم زد(البته الهام بگم بهتره)به دود کش بخاری نگاه کنم.(بدون هیچ ذهنیتی)... اره لوله دود کش پشت بخاری حدود 20 سانتی از محلش در اومده بود.

یعنی اگه بلند نشده بودم صبح به قول سامان... "خلاص"

حالا تقدیر بود که خلاص نشیم وبشینیم پای پی سی اینارو بلغور بکنیم...

شکر خدا به خاطر ما قلب های پاک بابا مامانم آزرده نشدن.

یه سفر نوروزی

بعد حدود 5 سال که موقع ایام نوروز شیفت بودیم توفیق اجباری شد که با افزایش قیمت محصولات ودر پی اون عدم خرید محصول به مرخصی اجباری بریم.

29 اسفند و 1 فروردین شبکار بودم.شبش تصمیم برین شد که بریم سقز(کردستان)

2 روز تو خونه فامیلا اونجا لنگر انداختیم و خرید و ....و وسایل قاچا....

بعد من و فاطمه و آیهان از بقیه جدا شدیم رفتیم سنندج . کرمانشاه وبعدش همدان . از همدان به غار علی صدر و ازاونجا به زنجان و.... تبریز برگشتیم.

1-از هواشناسی گلایه مندم که همش برف باران بود.!!!

2-غار علی صدر از همه بیشتر بهم چسبید.

3-آیهان بیچاره خسته شده بود و بیچارمون هم کرد واسه اون دیگه ادامه ندادیم.

4-خدا بد نده بنزین لیتری 1000 تومان گرفتم ولی عجب چسبید .دادشتم تو بزرگراه زنجان -تبریز بنزین تموم می کردم(خیس ...)

5-تو این گیر ودار بی بنزینی بیا و ماشین استارت نزنه اونم تو شب تو بزرگراه و یه بچه کوچیک و خانم هم پیشت باشه.(راستی خوب بود مکانیک یادم داده بود چه جوری از موتور روشنش کنم)

جاتون خالی به هر حال قشنگ بود مسافرت...