حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

کودکان کار-کوچولوی بادکنک فروش

 



5شنبه عصر یه خورده دلم گرفته بود.واسه همین به خانم گفتم بریم بیرون.بدون هدف زدیم بیرون.

ماشینو روندم تا اینکه به زعفرانیه رسیدیم.اونجا چندتا مرکز خرید داره که گه گداری واسه تفنن میریم.

یه قسمتی از این مرکز خرید یه جای مسقف واسه بچه ها درست کردن سرسره بادی و استخر توپ و...

موقعی که می گشتیم یه پسر بچه کوچولویی اومد یه بادکنک گذاشت تو دست آیهان،منم واسه اینکه آیهان یادنگیره که همه چی رو می خرن گفتم نمی خواد، پسش دادم.

رفتیم داخل مغازه برگشتنی دیدم این دو تا بادکنک فروش کوچولو با هم صحبت می کنن

به این مضمون:

"قبلا خیلی خوب بود که ما رو می ذاشتن بریم شهر بازی،حداقل اونجا یه خورده خودمون گرم می کردیم ولی حیف که الان نمی ذارن تا خودمون تو این سرما یه خورده گرم کنیم".

الان هوای تبریز خیلی سرده تا جایی که من شال کلاه و دستکش هامو می پوشم.

این حرفای کوچولو ها رو که منو فاطمه شنیدیم مثه اینکه دنیا رو سرمون چرخید.فکر نکنم سنشون بالای 7 سال بود.

رفتیم یه دونه بادکنک ازیکشون گرفتیم ولی من خراب کردم.بغلی گفت آخه من بهت قبلش پیشنهاد چرا از من نگرفتی...

حالا می گین یکی از اون هم می گرفتی..واقعا دیگه من هنگ کردم،اومدم درستش کنم خرابش هم کردم.


بلاخره لپ کلام:

کودکای نفت خیز ایران بجای این که تو آغوش گرم نرم بابا مامانشون باشن...تو کلاسهای هنر و ورزش وشادی...دنبال یه جا می گردن که تو سوز سرمای شهرم دستای کوچولوی یخ زدشونو گرم کنن.


"اگه من یه مسول بودم مردنم به ز زیستنم ---آهای اونی که میگی بابای ایرانم"


عید

عیدتون مبارک.

انشالله همه به مراد دلشون برسن.

سلام