حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

یادی از دکتر علی شریعتی

خداوندا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم؟!  

مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. 

 خداوندا! اگر روزی زعرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی تنت بر سایه ی دیوار بگشایی تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟  

خداوندا! اگر در زیر گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می گویی ؟! نمی گویی؟!  

خداوندا! اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه ی خلقت،از این بودن،از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است. 

 چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.  

((دکتر علی شریعتی))

عجب روزایی

بعضی موقع ها که به یاد قدیما می افتم،قدیم چه عرض کنم ایام گذشته خودم میافتم ،بعضی وقت ها ناراحت وبعضی وقت ها احساس خوبی بهم دست می ده. 

بی خیال اون خاطرات بدی که همیشه ناراحتم می کنه ،بزارید یه خاطره موقعی که اومدیم خونه جدیدیمونو بگم. 

جاتون خالی،البته نمی شه گفت جاتون خالی ایشاالله خدا برا خودتون قسمت کنه،قبل رفت به ماه عسل به فاطمه قول داده بودم که حتما موقع رفتن به ماه عسل یه هندی کم می گیرم.مرداد 87 بود که رفتم ماه عسل بابلسر.اما طبق روال به خاطر کاستی های زیادی نتونستم هندی کمو بگیرم ،اما امروز تونستم یه هندی کم پاناسونیک توپ بگیرم که اونم واسه مهمون کوچولومون (کپو یولی) قسمت شد.گفتیم همه چیزشو ثبت کنیم تا بزرگ شد سند ازش داشته باشیم. 

می خوام یه کوچولو از اوایل زندگیمونو براتون بنویسم. 

خدا لطف کرد که فاطمه خیلی کم توقع بود از خرید گرفته تا مراسم عقد خیلی مراعاتم کرد  

خرید مون خیلی کم بود و فقط یه عقد گرفتیم اونم تو خونه که هزینه کم باشه.ویه دونه ماه عسل رفتیم.این کل مراسم بود و فینیش. 

اصل کاری رو می خوام براتون بگم : 

یادمه مرداد سال 87 بود که از ماه عسل برگشتیم اولش تی وی تو خونم نبود و خونه خیلی سوت و کور بود،موبایلومو روشن می کردیم موبایلم فقط اف امو می گرفت وبعضی موقع ها هم موسیقی باهاش گوش می کردیم. بعد یه مدتی تلویزیونو گرفتیم.خیلی خنده دار بود تی وی رو چون میزشو نداشتیم گذاشته بودیم رو اوپن آشپز خونه یه مدتی هم اونجوری گذشت که یه میز قشنگ گرفتیم. 

هوای تبریز تو زمستونا و پاییز خیلی سرد میشه حالا فکرشو بکنین که تو این سرما بخاری نداشته باشی اونم تو سرمای تبریز که خیلی مشهوره.یادمه اون روزا که خیلی سردمون می شد پتو رو چهار تایی می نداختیم رومون وازهمه با مزه تر  می رفتیم آشپز خونه در فر رو باز می کردیم روشنش می کردیم و خونه رو گرم می کردم .بخاری رو هم گرفتیم و گرممون شد.البته اصل، زندگی، باشه و همدیگه رو درک کنی همه چی می شه. 

بعد یه مدت که ار رسانه ملی خسته شدیم یه رسیور گرفتیم. 

ماجرای کمد و بوفه رو هم که فاطمه خیلی دوسش داشت اونم هم گرفتیم البته توضیحشو قبلا دادم.   

من به دیجیتال خیلی علاقه دارم واسه همین بعد یه مدتی که دی وی دی پلیر نداشتیم یه دی وی دی پلیر HD با یه دونه سیمای خانواده هم گرفتم.

ماشینو بگم اون واقعا خنده دار تره،ابجی مینا می خواست ماشین بگیره به من سپرد که پییش باشم منم جمعه رفتم هفته بازار برگشتنی رفتم خونه خودمون ؛یه پی کی زیر پام فاطمه منو که دید گفت این چیه ؟!!!گفتم ماشین گرفتم ،بیچاره هنگ کرد و گفت دیونه با این وضعت این دیگه چیه که گرفتی و خدا وکیلی خیلی خوشحال شد نگو ونپرس. 

البته همه اینایی که گفتم علتش این بود که ما برا خودمون خونه خریده بودیم واسه همین همه چیمو از ماشینم گرفته تا کوچکترین چیزام، به زمینو زمان مقروض بودیم.حالا شکر که یواش یواش داره بعضی از وام ها تموم می شه تا ببینیم خدا چی می خواد

ماجرای هندی کمو هم که گفتم. 

خیلی چیزای دیگه که کم داشتیم و گرفتیم که اگه بگم خندتون می گیره، من یکی که بر می گردم یه کمی عقب حال می کنم از کجا به کجا رسیدیم.شکر خدا که لطفش روی سرم ما هست و همیشه کمکمون می کنه. 

راستی تو برناممون یه کولر و یه هود آشپزخانه واز همه مهمتر یه لپ تاپ که واقعا بهش نیاز دارم (کامپیوتر تو خونه نداریم خجالت کشیدم کام خونه بابا اینا رو بردارم) هستش تا یادم نرفته. 

با صبر همه چی می شه کرد.

ابو هیچ کس جان

یادمه تو مدرسه خونده بودم که ابوعلی سینا از بازار کتابی خرید بار اول ودوم وسوم ... 

در نهایت بعد چندین مرتبه خوندن آخر فهمید بابا چی به چیه. 

منه بدبخت یه درس سه واحدی گرفتم بنام آمار احتمال مهندسی،جونم براتون بگه برا بار اول با نمره 7.02 افتام.بار دوم که برداشته بودم از ترس بار اول که افتاده بودم با این خونده بودم آخر ترم حذفش کردم.برا بار سوم باز این آمار احتمالو برداشتم ولی با اینکه خونده بودم ولی چیزی حالیم نشد که اونم تصمیمیم گرفتم نرم امتحان ،نرفتم. 

حالا که برای بار چهارم دارم می خونم داره یه چیزایی می افته اونم بگم واللهی خیلی سخته، حالا میبینم چی به چیه وکی به کیه. 

نتیجه اخلاقی که می خوام بگیرم اینه که : 

1-بابا من ابو علی سینا نیستم. 

2-ای آموزش عالی من پیام نوریم یه خورده رحم داشته باشین همه دردسرای پیام نور برام کافیه. 

3-نمره مو دیدین که 7.02  خداییش این 02 چه حکمی داره .نمی دونم می خوان چیرو ثابت کنن ،اینا به خدا دیگه آخرشن...البته بگم خرشن نه آخرشن.

درد دلی با اون

یه حس غریبیه،می دونی مثل اینکه بین زمین و اسمون معلقی. 

نمی دونم اسم این حسو بزارم ترس یا اینکه استرس. 

البته اون استرس از اول اولش رفیق جون جونیم بود ولی بهتره که اسمشو بزارم ترس از آینده و ترس از این مسولیت بزرگ. 

دارم فکر میکنم که من هنوز به اون تکاملی که میخوام نرسیدم ،حالا حالا ها خودم موندم تو این زمونه،زمونه ای که اصلا بر وفق مراد کسی نیست. 

منی که بایستی آخر ماه یه پولی رو حقوقم بزارم بدم قسط بانک،از همه چی می زنم تا این ماهو به ماهه دیگه گره بزنم. 

اینا همش هیچ بی خیال پول به قول شما علف خرسه. 

اما خدای نکرده این کوچولوی که میاد یه موردی داشته باشه من تا آخر عمرم چیکار کنم خیلی می ترسم. 

همش دست بدامان اس کریمم،خدا بنده شرمندتم ،خدای بزرگ من به من رحم کن ،به این بنده خجولت،خدا سالم باشه. 

بعدش می گم هر چی باشه رو چشمم،هر چی اون بخواد همون می شه ،شاید یه جورایی خواستش این باشه که سالم نباشه ،تواس می دم تواس اون کارایی که نکردم یا اون کارایی که بایستی نمی کردم ،کردم. 

بعد اینا نمی دونین زندگی چه سخته ،خیلی سخته ،از اون سختر مسولیت یه نفر دیگه است که بایستی تربیتش کنی،بزرگش کنی،به جامعه ای تحویلش بدی که چی بگم ازش،مردش کنی که محتاج نامردش نباشه،مردش کنی که خودش نامرد نباشه؛مرد باشه.از اون مهمتر انسان باشه و لا غیر.  

خدا همیشه شرمنده فاطمه بودم ،شرمنده بابا مامان داداش وخواهرم.حقمو خوب ادا نکردم.  

شرمندگیم از اینه که نمی تونم خوب رفاهشونو تامین کنم ،هر ماه کم میارم ،کم اوردم خدا.

خدایا بداد این هیچ کس برس که جز تو رو زمین کسی رو نداره.  

همه چیزش تو هستی همه کارشم تو هستی ،گره هاش بدست توست هر جور صلاح می دونی اون طوری بازش کن. 

راضیم به رضای خدا. 

آرامشم بده خداوندا تا حالا با تو اینطوری درد دل نکرده بودم کمکم کن که بهت خیلی محتاجم. 

خیلی بزرگی ای بزرگوار.

در ادامه ... یه خورده کشش دادم ببخشین

نیی دونم چی بگم یه خورده ... نگم بهتره . 

از بالا نگاه کردن به پایینی ها بد جوری حالمو می گیره هیچی بیخیال...... حالشو می گیرم Wait

اومدم چیزی نوشته باشم.  

مخلص شما 

هیچ کس جان.  

یادداشت قبلیم بود نمی خواستم بازش کنم ولی به احترام دوست گرامیم که خواسته بود می خوام  یه کم بازش کنم. 

یه خورده هیچ کس تون  نمی دونم زود رنجه یا خیلی حساس.خودم هیچ ،اصلا تو زندگی بی خیال خودمم  وبا اراده و همیشه با امید، اما موقعی که حرف ضعیف وقوی می شه مطمئنا که طرف ضعیف و می گیرم واین از جمله خصوصیاتیه که با هاش حال می کنم ومی دونم تا حالا برام خیلی مشکل ساز شده و عقبم نگه داشته و چی؟ بازم حالشو میبرم ،ولی محیط خیلی رنجم می ده  

کسی رو میبینم که مشکلی داره - موردی داره -حقش ضایع شده -تو خیابون تکدی میکنه -پیریه که کنار خیابون چیزی می فروشه وجونایی که کار ندارنو.... داغونم می کنه ،چیکارکنم که نمی تونم تحمل کنم.   

 

بقیشو در ادامه داشته باشین یه کم طولانیه بازم شرمنده.

 

ادامه مطلب ...

چرت وپرت

نیی دونم چی بگم یه خورده ... نگم بهتره . 

از بالا نگاه کردن به پایینی ها بد جوری حالمو می گیره هیچی بیخیال...... حالشو می گیرم Wait

اومدم چیزی نوشته باشم.  

مخلص شما 

هیچ کس جان.