حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

نفرین بر من

یه روز تو ایمیلم می خوندم تو افریقا وقسمت هایی از کردستان دخترا رو نیز ختنه می کردن .که یکی از اعمال وحشیانه و غیر انسانی علیه زنان بود که زنا تا آخر عمرشون حسی نداشته باشن.. 

البته همیشه می گم ما مردا که نمی تونیم خودمونو نگه داریم بیچاره این زنا رو می پیچیم مثلا تو چادر و یا ختنه دخترا  الا ماشالله... 

این مامان ما هم به گفته بابا اومد خونه ما که بیا این بچه رو بزرگ نشده ببریم مسلمونش کنیم . 

منم از خدا بی خبر گفتم باشه . 

شنیده بودم تازگی یه کارایی می کنن که بچه دردش نگیره گفتم باشه یه وقت از دکتر گرفتیم بردیم دکتر. 

دم در منشی علاوه بر ۳۰ هزار تومن هزینه ،یه 2 هزاری از من به عنوان نمی دونم چی ازم گرفت البته پول زور بگم بهتره .خوب دیگه تو این یه هفته ای اونقده پول رشوه ازم گرفته بودن که گفتم این 2 تومن روش.  

رفتیم تو مطب دکتر یه جای وحشتناکی بود یاد پزشک قانونی افتادم که بیچاره دوستمو اونجا تیکه پاره کرده بودن. 

منشی مرده گفت بایستی یه نفر اینجا وایسه منم زور زورکی مامانو فرستادم بیرون که من طاقت خیلی چیزا رو دارم.مامان هم زور زورکی رفت بیرون البته منشی بیرونش کرد .منم ته دلم هر چی از دهنم اومد بار منشی می کردم که بابا بزار وایسه اخه به تو چه .نگو نامرده می دونست چه خبره تو که کسی طاقت و دومو اونو نداره. 

خلاصه پاهای حیونکی آیهانو بستنو محک کشیدن ودوباره به تخت بستن.اینجا بود که جیغ و صدای ایهان در آومد.گفتم هیچ شاید لازمه کارشونه.نامرده دستاشو هم محکم کشیده وبه تخت بست بازم تحمل کردم.بیچاره آیهان هم که تا حالا گریشو نشنیده بودم اونقده جیغ می کشید نگو و نپرس. یاد  به صلیب کشیدن حضرت مسیح تو فیلم مصایب مسیح افتادم به خدا کپی اون بود.

آقا دکتره یه پنسو فرو کرد داخل که حیونکی یه جیغ وحشتناکی کشید بعد با قیچی تا نصفشو برید من که دیدم بچه داره رسمیتن از دستم میره با دیدن خون بچه پاهام لرزید وسست شد ودیگه برگشتم برم بیرون تا درو باز کردم دیدم مامان با چشمای گریون داره از سوراخ در نگاه می کنه. 

دوباره طاقت نیاوردم برگشتم پی آیهان کوچولو دیدم نامردا با قیچی و پنس و غیره افتادن به جان کوچولوم .دیگه ندونستم چی شد.

تا  خورده آب زدن حالم به جاش اومد برگشتیم داروخونه و تا رسیدن تو خونه من و مامان خودمون نفرین و بد بیرا به خودمون می کردیم آخه چرا این کارو کردیم و تا رسیدن تو خونه بچه و مامان اونقده گریه کردن نگو و نپرس. 

وحشتناکترین و منفرترین عمل و کاری که تا حالا دیده بودم اون روز دیدم وفکر نکنم از یادم بره.نه این که بچه خودم بود به خدا هر بچه دیگه ای که بود حالم بد می شد واقعا یه عمل غیر انسانی تو اون روز دیدم که یکی دیگه از شاهکارهای مسلمانا بود.  

نمی دونم ما مسلمونا از خدا زیاد می دونیم یا این که استغفرااله خدا این چیزا رو نمی دونه که اونجوری اونارو خلق کرده. می گم خدا حتما یه حکمتی داشته که اونجوری خلق کرده دیگه.  

حتما اگه یه روز یه جورایی پاتون به این جور جا ها باز شد اینو از من بشنوین نرین که خیلی وحشتناک که نه دهشتناکه. 

یه چیز بامزه اون روز بعد ما، دوتا خانوم با یه بچه 4 ماهه برا همین کار اومده بودن با یه ژستایی هم فیلمبردای و اینا هم می کردن تا منو آهایهانو  ومامانو با این وضع دیدن خدا جیم شدن نگو ونپرس.

نظرات 4 + ارسال نظر
آزاد چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ق.ظ http://www.blog.cheshmehregi.com

سلام ، مطلب مفیدی نوشته اید - راستی با تبادل لینک موافقید ؟ خواهشا مرا در جریان بگذارید - تشکر

کجای مطلبم مفید بود.
ها بگو بینم می خوام بدونم؟؟؟؟

دلارا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

وووااااااااااااااای!!!!!!!!!!!!!
حالم بد شد!!!!!!!!!!
نمی دونی من حساسم اینارو می نویسی غش می کنم؟!

الهی!!!!عزیزم!!!!آیهان بیچاره!!! دلم کباب شد!!!!
ناناشی تازه اومده تو دنیای ما از همون اولش خوب پذیرایی شد!!!

سلام دلارا خوبی .
خیلی وقته نبودی خوشحال شدم اومدی.
چه خبر از محمد جان؟

ستایش شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام داداشی ..
چه خبرا ..
الهی شکر دلارامم خوبه و به وبلاگا سر میزنه حالا بگذریم به ما افتخا ر نظر دادن نمیده ...
اخی... بیچاره ایهان ...
موندم تو با این دلت چطور میخوایی بری ... بری... تابستون بری جنوب (ایکون خنده)

شرمنده در مورد اون جوابی که برا یه نفر تو مطلب قبلی نوشتم یه خورده عصبی شدم اونو نوشتم حالا هم اصلاحش کردم.پوزش منو بپذیر.
در مورد بر بچ قدیمی آره منم خوشحال شدم که میانو می رن.
اما!!
ایی که گفتی یعنی چه؟؟؟
«موندم تو با این دلت چطور میخوایی بری ... بری... تابستون بری جنوب (ایکون خنده)»

ستایش سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام داداشی ...
خوبی ....
از طرف من ایهان رو یه ماچ با حال و محکم نه محکم نه دردش میاد اروم ببوسش به ابجی فاطمه هم سلام برسون دیگه ...
دیگه اینکه مواظب هر سه تاتون باش....

چشممممممممممممممممم خواهر گلممممممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد