حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

حرف هایی که نمی شه گفت

چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است. ((دکتر علی شریعتی))

درد

تو چک آپ دو سال پیش پزشکمون بهم گفت که تپش قلب داری.منم به تشخیص اون رفتم پیش متخصص. 

متخصص نگو یه دونه گاو.بعدا فهمیدم که از اون دکترا های کیلویی هستش که مدرکشو بخاطر... 

گرفته .راستی یه جیزی هم بگم  سه ماه پیش بودش که بخاطر اشتباه ایشون و تشخیص نابجاش برادر رفقیم بعده چندین جراحی، آخرش بعده خرج ۳۵ میلیون تومان تو تهران پیش دکتر ماندگار ، یه جورایی نصفه نیمه آدم شد. 

این آقا گاوه بله تشخیص داد که تپش قلب دارم و  گفت مشکل چندانی نداره قلبتون.یه پاکت دارو نوشت که منم گرفتم. فکر کنین یه عالمه اسمارتیس(یادتونه دیگه).منم اون زمون از رفتارش و کلام وپرستیژش خوشم نیومد و کل دارو ها رو بی خیال شدم.اصلا طرف پرستیژ دکتری نداشت همون گاو بهتر بود براش. 

۷ ماه پیش دیگه مشکلاتم عود کرد البته خیلی تو منگه بودم و تو فشار. 

شبا نمی تونستم بخوابم و وقتی که می خوابیدم یهویی از خواب بیدار می شدم و تپش قلبم خیلی بالا می رفت  و نفس نفس می زدم .طرف چپم درد می کرد.و موقع غذا خوردن نفس کم می آوردم .اون موقع بد جوری اعصابم داغون بود چه از لحاظ مالی و کاری و... واقعا تو مضیقه بودم خوب تصمیم گرفتم برم پیش متخصص اعصاب. بعد ۶ ماه یه نتیجه ملموسی گرفتم. 

اونم بی خیال شدم به این نتیجه رسیدم که مشکلات جامعه اونقده زیاده و منم حساس بایستی منم یه خورده گاو تشریف داشته باشم که دور از حضور بتونم تو این ایران زندگی کنم. 

 

حالا حدود ۱ ماه هستش که داره اذیتم می کنه دیگه نمی تونم طاقت بیارم واقعا برام درد سر ساز شده تا جایی که فاطمه هم بو برده که یه جار کار داره می لنگه .به اصرار دوستان فردا یه وقت گرفتم که برم پیش دکتر بغداد چی متخصص قلب.

نفس کشیدن چیز سنگین برداشتن مثه اینکه یه چیزی داره از تو از طرف قلبم فشار می ده بیرون. 

مثه اینکه با سوزن دارن فشار می دن به سینم. 

نگفتم ناراحت بشین چیزی تو چنته نداشتم بنویسم اینو نوشتم. 

فردا شب خبرتون می دم.البته شاید به سرم زد بازم نرفتم دکتر. 

چون که واقعا از این دکترا متنفرم.این آدم های پولکی.

نظرات 4 + ارسال نظر
محسن جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ http://www.kar20.rozblog.com

با سلام

وبلاگ زیبایی داری اگر دوست داشتی یک سری به ما بزن

با تشکر



ستایش شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ق.ظ


موندم چی بگم زبونم بند اومده حرفی که حرف دلم باشه نمیتونم بگم ..باور کن گیج و اشفته شدم ...یه شوک بود برام ..

ببین مثل کوه وایسادام .
اونقده امیدو پشتکار دارم که اینا هیچند در مقابلش.
ناراحت می شین می خاین از دکمه دلت استفاده کنم ها.
بابا من بیدی نیستم که به این بادا بلرزم.
اولندش هیچی حالا حالا مشخص نیست.در ثانی اگه مشخص هم بشه اصلا..... نیست.
بی خیالیتو طی کن.
من هستم تا هستم باز هستم.

امین شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ http://doreakhar.blogfa.com

سلام
خواستم بپرسم خوبی که....
ایشالله خوب میشی
اما حیون شناسیت هم خوبه !!!!
حالا حتما برو پیش پزشک
قلبه شوخی نداره ها گفته باشم!!!!!!!

سلام
من خوبم.
مرسی.
چیکار کنیم واسه همین می خوام دام شناسی بخونم.
چشم الانه از اونجا میام.
به خوب نکته ای اشاره کردی روی چشمم.

ستایش شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ب.ظ

قرار بود ج بدی ها ...
چی شد پس .. رفتی .... جواب چی داد چی گفت ....

الان از اونجا میام خوشبختانه موردی نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد